امروز جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲ طبق برنامه به اتفاق آقایان
فرهادپور و معرفتی (و باز هم در غیاب آقایان زرین و کاظمی) قصد صعود به قلهی
کلکچال به ارتفاع ۳۳۴۳ متر را کردیم.از پارک جمشیدیه مسیری جدید را از دل کوه و از
میان صخره ها تجربه کردیم و طی ۲ ساعت به اردوگاه رسیدیم.کمی سخت بود،بعضی جاها
شیب تند و کمی هم دست به سنگ داشت اما جالب و نو بود.
بعد ازصرف صبحانه از شمال اردوگاه و از راهی کاملا پاکوب به
سمت گردنهی لوگرزپهنه حرکت کردیم،طی یک ساعت به گردنه رسیدیم و چند دقیقه ای
استراحت کردیم و سپس از مسیری معلوم و پاکوب که تابلو هم داشت به سمت قلل دوقلوی
کلکچال حرکت کردیم.طی یک ساعت به قلهی فرعی رسیدیم که ۸ متر کوتاهتر از قلهی
اصلی بود،چند دقیقه ای استراحت کردیم و کمتر از پانزده دقیقهی بعد بر روی قله ی
اصلی قدم گذاشتیم.
از ارتفاعات اطراف نظیر لزون ها(شرقی و غربی) و خط الراس
آنها با قله ی توچال و دشت پیازچال دیدن کردیم و چای نوشیدیم و از راه آمده
بازگشتیم،یک ساعت و ربع بعد مجددا توی اردوگاه کلکچال بودیم.
پاییز حال و هوای خود را دارد،طاها کمی دلگیر بود(کوهنوردی
پاییزی را دوست ندارد)، ما هم دغدغه های خود را داشتیم و هزار فکر و خیال و .....
مسیر جمشیدیه به اردوگاه کلکچال
اردوگاه کلکچال
رنگهای پاییزی
برج اردوگاه
تپه ی نور الشهدا
گردنه لوگرزپهنه و قله اسپیلت
گردنهی لوگرزپهنه به سوی قلهی کلکچال،سمت راست قلهی فرعی دیده میشود
بر روی قلهی فرعی و نمایی از قلهی اصلی
میان قلل فرعی و اصلی
بر روی قلهی اصلی
روی قله ی اصلی و در پشت سر قله ی فرعی
روی قله ی کلکچال
پشت سر لزون ها(غربی و شرقی) و خط الراس توچال دیده می شوند
پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک.
آنک بر آن چنار جوان، آنک
خالی فتاده لانه ی آن لک لک.
پائیز جان! چه شوم، چه وحشتناک.
رفتند مرغکان طلائی بال.
از سردی و سکوت سیه جستند.
وز بید و کاج و سرو نظر بستند.
رفتند سوی نخل، سوی گرمی.
و آن نغمه های پاک و بلورین رفت.
پائیز جان! چه شوم، چه وحشتناک.
اینک، بر این کناره ی دشت، اینک
این کوره راه ساکت بی رهرو
آنک، بر آن کمرکش کوه، آنک
آن کوچه باغ خلوت و خاموشت.
از یاد روزگار فراموشت.
پائیز جان! چه سرد، چه دردآلود.
چون من تو نیز تنها ماندستی.
ای فصل فصلهای نگارینم!
سرد سکوت خود را بسرائیم.
پائیزم! ای قناری غمگینم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر