۱۳۹۲ اردیبهشت ۱, یکشنبه

حادثه در جبهه ی جنوبی دماوند


هر سال تابستان به دماوند و سبلان و البرز مرکزی می رویم،عموما از جبهه ی جنوبی دماوند صعود می کنیم.در طول مسیر امکانات اولیه ی یک کوهنورد وجود ندارد و بارها جراحت های سطحی را با تجهیزات ابتدایی که خود به همراه داشتیم درمان کردیم و در عین حال بارها مرگ دیگران را دیده ایم.

راه دور چرا برویم،در همین توچال و پناهگاه شیرپلای خودمان که اتفاقا "هلی پد" هم دارد بارها در اثر نبود هلی کوپتر و نرسیدن نیروهای امدادی کوهنوردان فوت کرده اند!

جلال  رابوکی،مهندس بنی هاشمی،مرحوم فرامرزپور و پسرش مرتضی و ...همگی در اثر نبود امکانات اولیه و امداد مناسب درگذشتند.

وقتی دولت در تخریب کوهستان و طبیعت ابایی نداره و یا برخوردهای زننده و به دور از منطقی را با کوهنوردان این کشور صورت می دهد،انتظار پشتیبانی و امن بودم مسیرهای صعود حرفه ای بس بی اساس و پوچ خواهد بود.غارها،دریاچه ها،دیواره ها و قلل را دچار فرسایش و آلودگی مستمر می کنند برای اینکه سوء مدیریت خود را پنهان سازند.

گزارش دردناک زیر را بخوانید:
در روز شنبه ۲۱ بهمن ۹۱ پس از صعود قله و هنگام باز گشت از روی یال اصلی به سمت پناهگاه جنوبی دماوند، در ساعت حدود ۱۷:۲۵ و در ارتفاع ۴۹۰۰ متری متوجه شدم که در یخچال سمت غرب یال اصلی یک نفر از کوهنوردان بالای سر یک شخصی که درازکش بود ایستاده و با فریاد از دیگران درخواست کمک می کند. پشت سر من در فاصله ۵۰ متری، آقای حسن نجاریان به همراه تیمشان داشتند از یال فرود می آمدند و من قبل از اینکه به سمت محل حادثه روی یخچال بروم ، به آقای نجاریان اطلاع دادم که ظاهرا حادثه ای رخ داده است.

از روی یال اصلی به سمت محل حادثه که به فاصله حدود ۴
۰ متری غرب یال اصلی و در ارتفاع ۴۸۷۰ متری قرار داشت، تراورس کردم و همزمان با دو نفر دیگر از همنوردان شخص اول که تیمی از اصفهان بودند، بالای سر مصدوم رسیدم. مصدوم از ناحیه سر صدمه شدیدی دیده بود و سرش شکافته شده بود . گروه اصفهانی از تبحر امداد برخوردار بودند و به سرعت امداد اولیه انجام شد. سر مصدوم پانسمان شد و جلوی خونریزی گرفته شد. با پتوی نجات و لباسهامون ، سعی شد دمای مصدوم حفظ شود. مصدوم نبض داشت و تنفس داشت ولی مردمک چشمش به نور واکنش نمی داد. با توجه به اینکه احتمالا مدتی از زمان حادثه می گذشت، مصدوم در شرف هیپوترمی قرار داشت.

خوشبختانه من بی سیم همراهم بود و با همنورد دیگرم که جلوتر از من بود و به پناهگاه نزدیک شده بود، تماس برقرار کردم و وضعیت را اطلاع دادم . از آنجا که جی پی اس نیز داشتم، موقعیت دقیق را با بی سیم به پناهگاه اطلاع دادم و پناهگاه در جریان جزئیات کامل حادثه و موقعیت قرار گرفت. از پناهگاه درخواست تماس با هلال احمر و ارسال هلی کوپتر کردیم، چون وضعیت مصدوم وخیم بود. 

چند نفر دیگر هم از راه رسیدند، از جمله کسانی که از جبهه شمالی صعود کرده بودند و از جنوبی فرود می آمدند. در حالیکه منتظر پاسخ برای ارسال هلی کوپتر بودیم، با باتومها و زیر انداز و کاپشن گورتکس و طنابهای انفرادی که خوشبختانه همه داشتیم، برانکارد تهیه شد . در این حین با افرادی در پناهگاه که از پزشکی سررشته داشتند، با بیسیم در ارتباط بودیم و وضعیت مصدوم را با ایشان چک می کردیم. متاسفانه تلاشها برای ارسال هلی کوپتر به جایی نرسید و گفتند که مصدوم را باید خودتان تا پناهگاه پایین بیاورید! همچنین هویت مصدوم همچنان ناشناخته بود و افراد مستقر در پناهگاه نگران شده بودند.

دیگر خورشید غروب کرده بود و هوا تاریک وبسیار سرد بود. باید مصدوم را با برانکارد ساخته شده به پایین حمل می کردیم. در این حین دو نفر که از روی یال پایین می آمدند را صدا زدیم و به ما رسیدند. آن دو نفر با دیدن مصدوم شوکه شدند و او را شناسایی کردند، چرا که مصدوم هم تیمی خودشان بود که از آنها جدا شده بود و از یخچال فرود آمده بود. آنها از گروه کوهنوردان جوان اسلامشهر بودند که از تیم ۵ نفره شان، ۳ نفرشان آنروز صعود قله داشتند. نام مصدوم را آقای علی محمد مهدور ۴
۱ ساله عنوان کردند. موضوع را با بیسیم به پناهگاه اعلام کردم.

با پناهگاه هماهنگ کردیم که همزمان که ما مصدوم را پایین میآوریم، از پناهگاه نیز یک تیم کمکی، برانکارد بالا بیاورد و به ما کمک کنند. آن روز افراد مستقر در پناهگاه همگی مثل ما تخلیه انرژی شده بودند و افراد کمی توانسته بودند بالا بیایند. 

مصدوم را به روی برانکارد ساخته شده با باتوم و... منتقل کردیم و با طناب بستیم و پس از منصرف شدن برای انتقال از طریق یال، تصمیم بر این شد که برای انتقال سریعتر و راحت تر، مصدوم را روی همان یخچال سر دهیم. مصدوم را از چهارگوشه با طناب حمایت می کردیم و افرادی که کرامپون و کلنگ داشتند، طنابها را کنترل می کردند تا حرکت مصدوم سرعت نگیرد و کنترل شود. وسایل مصدوم نیز به پایین حمل شد. 

با ارتباطی که با بیسیم با افرادی که از پایین حرکت کرده بودند برقرار می کردم، محل خودمان را با چراغ دادن به ایشان اطلاع می دادم که به سمت ما بیایند. پس از طی مسافتی روی یخچال، بسکت مصدوم را اصلاح کردیم تا حرکت بهتری صورت گیرد و برف وارد بدن مصدوم نشود. من به جهت اینکه عقب تر میامدم، در آن لحظه متوجه وضعیت مصدوم نبودم.

با رسیدن گروه کمکی از پایین با برانکارد در فاصله نزدیک پناهگاه، مصدوم به برانکارد منتقل شد و باقیمانده مسیر تا پناهگاه نیز طی شد و در ساعت ۲
۱:۰۵ به پناهگاه رسیدند. من در این لحظه عقبتر بودم و با فاصله ۵ دقیقه بعد به پناهگاه رسیدم.

خوشبختانه یک پزشک کوهنورد آلمانی در پناهگاه حضور داشت تا به وضعیت مصدوم رسیدگی کند. اطلاعات اولیه حاکی از آن بود که گروه امداد اولیه، کارشان را برای پانسمان اولیه و انتقال به پناهگاه به نحو احسن انجام داده بودند و مصدوم زنده به پناهگاه رسید. مصدوم به اطاق نمازخانه پناهگاه منتقل شده بود و تیم پزشکی مشغول بودند. ظاهرا اطاق نیز گرم شده بود و بطری های آب گرم نیز روی بدن مصدوم قرار داده شده بود تا دمای بدن کنترل شود. ولی خبرها حاکی از آن بود مصدوم وضع مناسبی ندارد و شکستگی دست و پا نیز داشته است.

آن شب همگی در پناهگاه نگران بودند و هر کاری از دستشان برمی آمد انجام می دادند. اما مشکل آنجا بود که مهمترین پناهگاه کشور در مهمترین کوه ایران در روزی که صعودهای زیادی صورت می گرفت، فاقد امکانات درمانی اولیه بود! پزشک دنبال نخ بخیه و چسب بخیه بود. دریغ از وجود یک سرم رینگر تا بتوانند کاهش فشار خون ناشی از خونریزی را کنترل کنند. تنها یک کپسول اکسیژن وجود داشت که کمک بود و آن کپسول هم پس از ۱۰ ساعت یعنی ۷ صبح فردا خالی شد و مصدوم از دست رفت! طی تماسهایی که با مرکز انجام شده بود، قرار بود که ۷ صبح هلی کوپتر امداد پرواز کند.

صدای ناله مصدوم تاصبح در پناهگاه پیچیده بود ، اما خبرها حاکی از مرگ مغزی او داشت. ظاهرا با به پایان رسیدن کپسول اکسیژن، مصدوم ضربانش را از دست داد و چند بار CPR شد و بازگشت و دوباره رفت. با نبودن امکانات در پناهگاه، تلاش تیم پزشکی بی نتیجه بود. پزشک می گفت که اگر سرم وجود داشت واکسیژن، می توانستند اورا زنده نگه دارند. از هلی کوپتر هم خبری نبود و شنیده شد که هلی کوپتر ۷ صبح آماده پرواز بوده ولی اجازه پرواز را ظاهرا به دلیل مسایل امنیتی ۲۲بهمن هنوز نگرفته است!

تیم سه نفره ما در ساعت ۸ از پناهگاه فرود آمدیم. پس از نیم ساعت صدای هلی کوپتر شنیدیم، ولی فرود نیامد. چند بار دیگر نیز هلی کوپتر رد شد، ولی به پناهگاه نزدیک نشد. نهایتا در ساعت ۱۱:۳۵ که به "گوسفند سرا" رسیدیم، دیدیم که هلی کوپتر آمد و کنار پناهگاه نشست و مصدوم را که دیگر تبدیل به جسد شده بود، منتقل نمود.

نوشدارو پس از مرگ! جای این سوال باقی است که چطور در روزی که هوا صاف و آفتابی و با سرعت باد بسیار پایین در حد صفر بود، چطور هلی کوپتر اینقدر دیر آمد و دیر فرود آمد؟ آیا این وضعیت امدادرسانی جای سوال ندارد؟ آیا فدراسیون پاسخی برای وضعیت کمکهای اولیه مهمترین پناهگاه کوهنوردی خود پاسخی دارد؟ هر آنچه آنشب امداد انجام شد و مصدوم تا صبح ۲
۲بهمن زنده نگاه داشته شد، حاصل تلاش کوهنوردان بود و هیچ حمایت و کمکی از مسوولین مربوطه دیده نشد، بجز برای انتقال جسد!!

متاسفم برای کوهنوردی ایران و امکانات امدادی کشور که جان انسانها در کمترین اولویت قرار گرفته و وقتی به مصدوم می رسند که به جسد تبدیل شده باشد! لابد اعضاء پیوندی مهمتر از نجات جان یک مصدوم است! چطور فدراسیون می تواند هزاران لیتر بطری آب معدنی به پناهگاه منتقل کند و ذخیره کند و به قیمت هر عدد ۲
۰۰۰ تومان به فروش برساند ، ولی نمی تواند یک عدد سرم در پناهگاه ذخیره نماید؟

پشیمانم از وارد شدن به کوهنوردی سنگین و پشیمانم از ... 

منتظر پاسخ مسوولین هستیم. پاسخ به خانواده زجر کشیده آن مرحوم و پاسخ به کسانی که از جان خود آن شب مایه گذاشتند و مصدوم را با مشقت و به امید رسیدن کمکهای امدادی از مرکز ، به پناهگاه منتقل نمودند و پاسخ به هزاران کوهنوردی که با امیدهایی به جرگه کوهنوردی وارد شده اند...

وحید سپنج
سه شنبه ۲۳ بهمن ۹۱ ساعت ۱۳:۳۰
هفتصد و پنجاه متر ارتفاع محل حادثه تا پناهگاه هست









نوشدارو بعد مرگ سهراب!

بارگاه سوم،در چهار هزار و صد و پنجاه متری

  1. دکتر ماریا،پزشک آلمانی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر